فاطمه کوچولو


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 1 شهريور 1399
بازدید : 39
نویسنده : مهدي زارع

از خواب بیدار می‌شود. لپ‌های شوره‌بسته از بزاق کش‌ناک دهان‌ش را که می‌بینم، دستی خیس میکنم و به سر و صورت دخترک می‌کشم. شانه را پیدا نمیکنم. نمیدانم دیروز که با ستایش خانه‌خانه بازی میکرد کجا گذاشته است! موهایش را شانه نه؛ فقط مرتب میکنم. آخر امروز صبح هم بسیجی‌ها در مسجد برنامه دارند. شاید بهتر باشد که لباس فاطمه را هم نو کنم که امروز شاید جایزه‌ی بهتری بگیرد! دیروز یک دفترچه‌ی یادداشت سیمی به او داده اند. رویش تصویر آن سپاهی‌ای که اسرائیلی‌ها، بدنشان با شنیدن اسمش به لرزه می‌افتد را چاپ کرده اند. به زهرا،‌ دختر ملک خانم مداد و دفتر نقاشی هم داده اند. امروز هم شاید مدادی، دفتری، کیفی چیزی به فاطمه‌ی من دادند. گونه‌هایش سرخ شده است. خشکی‌شان هم بخاطر این است که صبحِ علی‌الطلوع به کوچه می‌زند و شامِ سیاه‌سرا به رخت خواب میپرد. خوابش آرام است. گاهی به آرامشی که در خوابش هست غبطه میخورم. شاید آرام از این است که فردا باز میخواهد با دختران کوچک روستا در مسجد قرآن بخوانند. یا اینکه با همان دم و تشکیلاتی که عموها آورده اند سینما ببیند. خدا خیرشان بدهد. زحمت رو از ما کم کرده‌اند و به دوش خودشان کشیده‌اند. فردا هم هزارتا کار دارم. همان بهتر که فاطمه در مسجد بماند تا کوچه. اینگونه فکر من هم راحت تر است.

 

مادر روستا





:: موضوعات مرتبط: آثار , متن ادبی , ,
:: برچسب‌ها: جهادی , یاد یاران , بهشت خاکی , مهدی زارع , مادر ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سبک‌بال و آدرس immahdizare.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com